آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری در تاریخ 1343 هجری قمری در یک خانواده کاملا" روحانی و سیادت در نجف اشرف چشم به جهان گشود.
از طرف پدر به جد بزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت الله سید حسن کشمیری و از طرف مادر به فقیه متبحر آیت سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی منتسب بود.
والد ایشان ، حجة الاسلام سید محمد علی کشمیری بود که در کربلا به دنیا آمد و پس از مراحل تحصیل، داماد آیت الله سید محمد کاظم یزدی شد و به زهد و تعبد و روحانیت، معروف و مشهور بودند.
استاد می فرمودند:
پدرم فاضل بود اما در حد اجتهاد نبود.
به من علاقه وافری داشت، لکن به خاطر زهد زیاد و جو تند و سخت حوزه علمیه نجف آن روز نسبت به عرفا و علمای اخلاق ( که نسبت صوفی گری به آنها می دادند ) به من که دوستدار این علما بودم و دنبال آنها می رفتم، سختگیری می کرد و مرا از رفتن نزد مرحوم قاضی ( که منسوب به تصوف می دانستند ) منع می کردند .
گاهی از کفشدار حرم امیرالمؤمنین علیه السلام سئوال می کرد:
عبدالکریم به حرم آمده است؟
اگر می گفت: او را ندیدم، آن روز با من حرف نمی زد.
وقتی که سوار ماشین می شدم تا از نجف به کربلا برای زیارت بروم، تا درون ماشین همراهم می آمد و سفارش بسیار می کرد و می گفت:
اگر به بغداد بروی (آنروز بغداد از همه شهرهای عراق بدتر بود) تو را عاق می کنم.
وقتی از پدرم اجازه زیارت کاظمین که کنار بغداد بود می خواستم نمی گذاشت و می گفت:
دو امام در آنجا مدفون هستند ، اگر پایت به بغداد بیفتد به ریش سفید امیرالمؤمنین عاقت می کنم.
به ناچار، روزی به حرم جدم امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم و از فشارهای پدرم شکایت کردم. پدرم حضرت علی علیه السلام را در خواب دید که امام با اشاره دست، و کلام شیوا فرمودند:
بعد از آن پدرم خیلی به من کاری نداشت.
پدرم دعای کمیل و احتجاب و یستشیر را خود می خواند، و مرا به خواندن آن سفارش می کرد و می گفت:
پدر من آقا سید حسن مرا وصیت به خواندن دعای یستشیر کرده است.
پدرم با مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی دوست و رفیق بود به همین خاطر نام مرا عبدالکریم گذاشت و علاقه ایشان به لباس مقدس روحانیت موجب شد که هنوز مو بر صورتم روییده نشده بود که مرا به لباس روحانیت ملبس کرد.
وقتی مریضی به پدرم مراجعه می کرد، مقداری تربت امام حسین علیه السلام که قریب به سیصد سال قدمت داشت و قدری بوریا ( حصیر) همراه آن بود، چوب بوریا را در لیوان آب می زد و به مراجعین می داد و شفا پیدا می کردند.
آنقدر استفاده کرد که آن چوب بوریا ( یا حصیر) سیاه شده بود.
استاد می فرمودند:
شبی در خواب دیدم تسبیح به دست من است و پاره شد. تعبیر آن را پرسیدم، گفتند:
بزرگ قوم شما از دنیا می رود و بین اقوام فاصله می افتد، همینطور هم شد، پدرم در سن 56 سالگی در نجف اشرف از دنیا رفت و میان اقوام فاصله افتاد.
[ از جمله کرامات جد ایشان که مشهور و بعضی در کتب مقاتل نقل کرده اند این است که عده ای از ترکهای ایران به کربلا مشرف شدند و از ایشان درباره قبر ششماهه امام حسین علیه السلام حضرت علی اصغر سؤال کردند، فرمودند:
یک شب مهلت بدهید تا جوابتان را بدهم.
با توسل به ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه السلام، در عالم خواب ( یا مکاشفه) امام علیه السلام می فرمایند:
و روز بعد جواب آنها را می دهد. ]
مادر و جد مادری
مادر استاد زنی پاکدامن ، مؤمنه و فرزند آیت الله سید محمد کاظم یزدی بود ( که ایشان از نظر شهرت مرجعیت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود )
ایشان در سال 1337 در نجف اشرف جهان را بدرود گفت.
استاد می فرمودند:
ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام می رسد که در قم مدفون است.
ما اصلا" قمی هستیم لکن اجداد پیشین ما به هند رفتند که یکی از آنان بسیار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سید حسین قمی کشمیری، که الان قبرش در کشمیر هند است و برای او نذر می کنند و قبرش را زیارت می کنند، او دارای کرامات بسیاری بود که مناظره ایشان با یک ناصبی مخالف از جمله قضایای جالب است.
استاد از اوائل طفولیت به دستور والد به علوم دینی روی آوردند، چون حافظه و استعداد قوی داشتند ترقی ایشان سریع بود تا جائی که روزی میشد که یازده درس ( از فقه و اصول و فلسفه و ادبیات و ...) تدریس می کردند.
درباره اساتید خودشان فرمودند:
مقداری از سطح را نزد آقا شیخ مجتبی لنکرانی و مکاسب را نزد شیخ راضی تبریزی و قسمت استصحاب و تعادل و تراجیح را نزد آیت الله بهجت، و کفایة الاصول را نزد شیخ محمد حسین تهرانی و شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.
فلسفه را نزد شیخ صدرا بادکوبه ای و حاج آقا فیض خراسانی تلمذ کردم. مقداری از اسفار را نزد شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.
استاد در درس آیات عظام و بزرگانی همانند میرزا حسن بجنوردی و شیخ علی محمد بروجردی و سید عبدالهادی شیرازی و شیخ عبدالاعلی سبزواری و شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالقاسم خوئی شرکت و بهره ها بردند.
لکن عمده استفاده ایشان در فقاهت از محضر مرحوم آیت الله خوئی ( ره) بوده است تا جائی که در اجازه نامه اجتهادی که برای استاد نوشتند، این چنین مرقوم داشتند.
از مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ طهرانی اجازه روائی داشتند، و فرمودند:
من در ایام تحصیل کفایة الاصول را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت میلانی تفریظ نوشتند، ولی همه نوشته جات و اجازات و دفتر اخلاق و اذکار را صدامیان به غارت بردند.
استاد از طفولیت با جذبه ای که در نهادشان بود، به سوی حق و اولیاء الهی و کشیده می شدند.
با اینکه نوجوان بودند ملاقات با بزرگان نصیبشان می شد و آنها را دوست می داشت، فرمودند:
اولین کسی که ایشان را در کوچکی متذکر شد که دنبال حقایق برود مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود. استاد فرمودند:
عرفای بزرگ آغازی از تحول درونی دارند .
استاد هم از این قاعده مستثنی نبودند.
کلامی که آیت الله شیخ مرتضی طالقانی قدس سره به ایشان فرمودند از جمله این نقاط بوده است ، این واقعه در سنین طفولیت تقریبا" حدود هفت، هشت سالگی ( 1350 یا 1351ه ق)، اتفاق می افتد در حالی که شیخ مرتضی استادی در سن قریب هفتاد سالگی بوده است .
بیش از ده سال ( تا سن 21 سالگی) استاد به ایشان متصل بوده و حتی فرمودند: سالها هم حجره ایشان بودم .
اساتید اخلاق و عرفان ایشان به دو طریق به آقا محمد بید آبادی متصل می گردد، چنانکه آقا سید احمد کربلائی فرموده بود که عرفاء حقه نجف اشرف شجره اساتید خویش را به عارف کامل آقا محمد بید آبادی می رسانند.
اول:
سید عبدالکریم کشمیری متوفی 1419ه ق،
سید علی آقا قاضی 1366،
سید احمد کربلائی 1332،
ملا حسینقلی همدانی 1311،
سید علی شوشتری 1283،
سید صدرالدین کاشف دزفولی 1258
آقا محمد بید آبادی 1198.
دوم:
سید عبدالکریم کشمیری،
شیخ مرتضی طالقانی متوفی 1364ه ق،
آخوند ملا محمد کاشی 1333،
آقا محمد رضا قمشه ای 1306،
سید رضی مازندرانی 1270،
آخوند ملا علی نوری 1246
آقا محمد بید آبادی 1198ه ق
از استاد سئوال شد :
با همه علاقه به نجف چرا به ایران آمدید؟
فرمود:
روزی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودم کسی از من پرسید:
صدام چطور آدمی است؟
گفتم: کلب عقور « سگ گزنده و نیش زن است.»
فردا بعضی از آشنایان برایم خبر آوردند که اسم تو را حزب بعث در لیست دستگیر شوندگان و اخراجی ها نوشتند.
صدام هم کسی نبود که از این مسائل به سادگی بگذرد، لاجرم با خوف و عواقب بعدی و اصرار بعضی به ایران آمدم با دست خالی، حتی دفتر جزوات اذکار و اخلاق را از من گرفتند.
وقتی از استاد درباره نوشتن جزوات درسی و اخلاقی و ذکری سؤال شد، فرمودند:
من درسهای اخلاق شیخ مرتضی طالقانی را نوشتم، جزوه اذکار و اوراد که از بزرگان گرفتم داشتم، و کفایة الاصول آخوند خراسانی را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت الله میلانی بر آن تفریظ نوشتند.
اشعاری هم به عربی سروده ام لکن همه آنها را وقتی از عراق به ایران می آمدم بعثی ها از من گرفتند و از بین بردند و هیچ دفتر و یادداشتی برایم نماند.
بارها صحبت می شد که استاد به عراق باز گردند، با دید درونی می فرمودند :
نه، صدام کسی نیست که به او اطمینان کرد ( همانطور که بسیاری از علماء را کشت) چنانکه با دیگران چه ها که نکرد.
فرمودند:
یک بار گفتم با قرآن استخاره بگیرم ببینم چه می آید، این آیه آمد « لا تعثوا فی الارض مفسدین
در روی زمین به فساد نکوشید ( هود: 85)
که نهی در رفتن آمد. »
جناب علامه حجة الاسلام سید عبدالکریم رضوی کشمیری دام موفقا"
بعد از تحیت طیبه و دعا برای دوام صحت شما و شفای عاجل؛ نامه ای که متضمن تصمیم قطعی برای بازگشت شما به نجف اشرف است به ما رسید و بسیار مسرور شدیم؛ چرا که حوزه علمیه نجف اشرف، به امثال شما بسیار نیاز دارد، خداوند شما را برای خدمت دین موفق بدارد.
اما آنچه ما از سیره پسندیده و طیبه شما از نجف اشرف دیدیم، از مسائل مربوط به سیاست پرهیز شده و مورد شهادت ما است.
و نیز این مطلب که تمام علاقه شما در وظائف دینیه و سلوک حسن صرف می باشد.
و این نامه من به منزله شهادت کتبی درباره سلوک شما در حوزه علمیه نجف اشرف می باشد. با وجود این، من تضمین می کنم که هر گاه نیاز به شهادت شفاهی هم باشد، نزد ما مانعی از این گونه شهادت نیست.
من منتظر قدوم شما به نجف اشرف هستم تا حوزه علمیه نجف اشرف از وجود مبارک شما استفاده کند. وفقکم الله
تعالی لما فیه الخیر و الصلاح، فإنه سبحانه ولی التوفیق و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تاریخ 9 جمادی الاولی 1406 الخوئی
استاد بعد از ورود به ایران در قم اقامت داشته و به تربیت انفاس مستعد پرداختند .
ایشان قریب ده سال کسالت داشتند و چند بار هم سکته کردند.
در تاریخ 30 آبان 1374 مانند همان مطلب که امیرالمؤمنین علیه السلام بر کفن سلمان نوشت می فرمود:
به دفعات این شعر را می خواند:
کجا رفتند آن رعنا جوانان کجا رفتند آن پاکیزه جانان
همه بار سفر بستند و رفتند مرا خونین جگر کردند و رفتند
بعد می فرمودند: همه رفتند و آخری آنها سید هاشم حداد بود.
تذکر موت و زمزمه پرواز گاهگاهی برزبان ایشان جاری بود، تا جائی که وقتی به ایشان بعضی واردین عرض می کردند: آقا بسیاری توضیح المسائل نوشته اند ... !
در جواب می فرمودند:
مرگ در پیش است، و این آیه را می خواندند :
عشق به نجف اشرف بقدری در دلش بود که مشتاق بود به آنجا باز گردد ودر کنار قبر جدش امیرالمؤمنین علیه السلام دفن شود.
لیکن اواخر عمر زمزمه قم و حرم حضرت معصومه علیهما السلام را می کرد و می فرمود :
اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه علیهما السلام دفن کنید.
بعضی دوستان می گفتند: آقا انشاء الله شما نجف می روید...
اما همان خواست ایشان، جنبه عملی پیدا کرد ...
آخرالامر این مصباح هدایت در اواخر ماه مبارک رمضان 1419 در قم سکته می کنند، دوستان ایشان را به بیمارستان شرکت نفت تهران انتقال می دهند و حدود سه ماه در بیهوشی بودند، تا اینکه در روز چهارشنبه 18 فروردین 1378 مطابق با 20 ذی الحجه 1419 در سن 74 سالگی به لقاء محبوب شتافت.
جنازه شریفش را از تهران به قم منتقل و پس از تغسیل و تکفین آیت الله بهجت دام توفیقاته در صحن حرم حضرت معصومه علیها السلام بر آن نماز گزاردند.
به دستوررهبری، جنازه شریفش در قسمت بالا سر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها جنب قبر دیگر شاگرد آقا سید علی آقا قاضی یعنی علامه سید محمد حسین طباطبائی دفن نمودند. http://www.salehin.com